کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رفته رفته، اندک اندک، پلّه پلّه، متدرّج، خرد خرد، جسته جسته، خوش خوشک، آرام آرام، خوش خوش، نرم نرمک، تدرّج، کیچ کیچ، آهسته آهسته، کم کم
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رَفتِه رَفتِه، اَندَک اَندَک، پِلِّه پِلِّه، مُتَدَرِّج، خُرد خُرد، جَسته جَسته، خُوش خُوشَک، آرام آرام، خُوش خُوش، نَرم نَرمَک، تَدَرُّج، کیچ کیچ، آهِستِه آهِستِه، کَم کَم
آهسته آهسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. (از ناظم الاطباء) : زدی دست بر پشت او نرم نرم سخن گفتن خوب و آواز گرم. فردوسی. نخستین بشستند در آب گرم بر و یال و ریشش همه نرم نرم. فردوسی. چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم نهادند کرم اندر او نرم نرم. فردوسی. ، اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج: ز اسب یلّی آمد آنگه نرم نرم تا برند اسپش همانگه گرم گرم. رودکی (از احوال و اشعار ص 1090). همی راندندآن دو تن نرم نرم خروشید خسرو به آواز گرم. فردوسی. کنون آرزویت بیاریم گرم دگر تازه هر خوردنی نرم نرم. فردوسی. جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم باری کز او پسنده بشد کار و بار من. ناصرخسرو. مامیز با خسیس که رنجه کند تو را پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام. ناصرخسرو. نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد ژاله ژاله عرق از لالۀ او کرد اثر. سنائی. ، به آواز پست. یواش. آهسته: مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامۀ چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. (ترجمه طبری بلعمی). گویدت نرم نرم همی کاین نه جای توست بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب. ناصرخسرو. بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار با آشنا چنین نکند هیچ آشنا. امیرمعزی
آهسته آهسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. (از ناظم الاطباء) : زدی دست بر پشت او نرم نرم سخن گفتن خوب و آواز گرم. فردوسی. نخستین بشستند در آب گرم بر و یال و ریشش همه نرم نرم. فردوسی. چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم نهادند کرم اندر او نرم نرم. فردوسی. ، اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج: ز اسب یَلّی آمد آنگه نرم نرم تا برند اسپش همانگه گرم گرم. رودکی (از احوال و اشعار ص 1090). همی راندندآن دو تن نرم نرم خروشید خسرو به آواز گرم. فردوسی. کنون آرزویت بیاریم گرم دگر تازه هر خوردنی نرم نرم. فردوسی. جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم باری کز او پسنده بشد کار و بار من. ناصرخسرو. مامیز با خسیس که رنجه کند تو را پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام. ناصرخسرو. نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد ژاله ژاله عرق از لالۀ او کرد اثر. سنائی. ، به آواز پست. یواش. آهسته: مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامۀ چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. (ترجمه طبری بلعمی). گویدْت نرم نرم همی کاین نه جای توست بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب. ناصرخسرو. بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار با آشنا چنین نکند هیچ آشنا. امیرمعزی
آهسته. (فرهنگ نظام). به طور نرمی و ملایمت. آهسته آهسته. (ناظم الاطباء). کم کم. کم کمک. خوش خوشک. خوشک خوشک. اندک اندک: نرمک نرمک مرا به شرم همی گفت با بنۀ میر قصد رفتن داری. فرخی. نرمک نرمک همی کشم همه شب می روز به صد رنج و درد دارم دستار. فرخی. خوشک خوشک می می خورد و نرمک نرمک سماعی و زخمه ای و گفتاری می شنید. (تاریخ بیهقی ص 426). چون در بادیۀ طور رسید قوم را گفت شما نرمک نرمک می آئید تا من از پیش شما بروم. (قصص الانبیاء ص 110). نرمک نرمک نسیم زیر گلان می خزد غبغب این می مکد عارض آن می مزد. قاآنی
آهسته. (فرهنگ نظام). به طور نرمی و ملایمت. آهسته آهسته. (ناظم الاطباء). کم کم. کم کمک. خوش خوشک. خوشک خوشک. اندک اندک: نرمک نرمک مرا به شرم همی گفت با بنۀ میر قصد رفتن داری. فرخی. نرمک نرمک همی کشم همه شب می روز به صد رنج و درد دارم دستار. فرخی. خوشک خوشک می می خورد و نرمک نرمک سماعی و زخمه ای و گفتاری می شنید. (تاریخ بیهقی ص 426). چون در بادیۀ طور رسید قوم را گفت شما نرمک نرمک می آئید تا من از پیش شما بروم. (قصص الانبیاء ص 110). نرمک نرمک نسیم زیر گلان می خزد غبغب این می مکد عارض آن می مزد. قاآنی
شیرگرم. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فاتر. هر مایعی که گرمی آن مانند شیر تازه دوشیده باشد. (ناظم الاطباء). نه گرم و نه سرد. ملایم. ممهد. ولرم. ملول. (یادداشت مؤلف) : چشمی که سرمازده باشد کاه گندم اندر آب بپزند و آن آب نیم گرم به چشم اندر چکانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این آبها و روغنها نیم گرم اندر دهان می دارند و بدان غرغره می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بامداد کشکاب دهند نیم گرم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
شیرگرم. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فاتر. هر مایعی که گرمی آن مانند شیر تازه دوشیده باشد. (ناظم الاطباء). نه گرم و نه سرد. ملایم. ممهد. ولرم. ملول. (یادداشت مؤلف) : چشمی که سرمازده باشد کاه گندم اندر آب بپزند و آن آب نیم گرم به چشم اندر چکانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این آبها و روغنها نیم گرم اندر دهان می دارند و بدان غرغره می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بامداد کشکاب دهند نیم گرم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم: اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد. صائب (از آنندراج). سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت. صائب (از آنندراج)
کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم: اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد. صائب (از آنندراج). سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت. صائب (از آنندراج)
نرم نرم. باملایمت. به طور نرمی. آهسته آهسته. (از ناظم الاطباء) : نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه. کسائی. نرم نرمک گفت شهر تو کجاست که علاج درد هر شهری جداست. مولوی
نرم نرم. باملایمت. به طور نرمی. آهسته آهسته. (از ناظم الاطباء) : نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه. کسائی. نرم نرمک گفت شهر تو کجاست که علاج درد هر شهری جداست. مولوی
بسیار گرم داغ (هوا و غیره) : سمک گفت: ای جوانمرد، راه تو دور است و گرما گرم است، در حال گرمی: ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن، بحبوحه صمیم: در گرماگرم روزگارانی بود که دولت... نقشه وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد
بسیار گرم داغ (هوا و غیره) : سمک گفت: ای جوانمرد، راه تو دور است و گرما گرم است، در حال گرمی: ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن، بحبوحه صمیم: در گرماگرم روزگارانی بود که دولت... نقشه وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد
کرت به کرت کاست به کاست باقساط قسط بقسط قسطی: ... ومهلتی و توقفی باشدتااواین حاصل رانجم نجم بسه سال بدهد. باقساط قسطی: قصه نبشته بود و التماس کرده که گوسپند سلطانی را که وی دارد بکسی دیگر داده آید که وی پیرشده است و آنرا نمیتواند داشت و مهلتی و توقفی باشد تا او این حاصل را نجم نجم بسه سال بدهد
کرت به کرت کاست به کاست باقساط قسط بقسط قسطی: ... ومهلتی و توقفی باشدتااواین حاصل رانجم نجم بسه سال بدهد. باقساط قسطی: قصه نبشته بود و التماس کرده که گوسپند سلطانی را که وی دارد بکسی دیگر داده آید که وی پیرشده است و آنرا نمیتواند داشت و مهلتی و توقفی باشد تا او این حاصل را نجم نجم بسه سال بدهد